30%تخفیف

طبیعی بود که ترس را مهمان دل‌هایمان کنیم. هیچ تجربه‌ای به جز همان چند دقیقه از آتش و خون نداشتیم. دوستانی که به سمت روستا رفته بودند حرف‌های تلخی می‌زدند. از تکه پاره شدن بدن زنان و کودکان می‌گفتند؛ از مادرانی که پیکر بچه‌ای بی‌سر یا بی دست‌وپا را به بغل گرفته و شیون می‌کردند؛ از آدم‌هایی که یخ‌زده و ماتم گرفته گوشه‌ای فقط نظاره می‌کردند.

قیمت 171,500 تومان

نمایشگر تمام صفحه محتوا

موجود

اشتراک 0دیدگاه 8 بازدید

طبیعی بود که ترس را مهمان دل‌هایمان کنیم. هیچ تجربه‌ای به جز همان چند دقیقه از آتش و خون نداشتیم. دوستانی که به سمت روستا رفته بودند حرف‌های تلخی می‌زدند. از تکه پاره شدن بدن زنان و کودکان می‌گفتند؛ از مادرانی که پیکر بچه‌ای بی‌سر یا بی دست‌وپا را به بغل گرفته و شیون می‌کردند؛ از آدم‌هایی که یخ‌زده و ماتم گرفته گوشه‌ای فقط نظاره می‌کردند. آن‌قدر بغض‌های گره کرده داشتند که سرگردان مانده بودند کدامش را اول باز کنند. برای ما محیط آنجا جای ماندن نبود. وظیفه‌ای داشتیم که با آن روحیه ناهنجار انجامش داده بودیم. با دل‌هایی که از زخم دل و روح مردم آن سامان درهم پیچیده شده بود یادمان رفت که ما هم انسانیم و حق گریه کردن داریم. انگار گریه حرام دل‌های ما بود و ما قبل از مردن در حال مجازات کردن خودمان بودیم. حس تاثر یا ترس، هرچه بود، امانمان را بریده بود. جنس این ترس نتیجه‌اش قرار نبود. یک جور احساس مسئولیت هم با خودش داشت که نه تنها برای من، بلکه برای بقیه هم ناآشنا بود. باید خودمان را از هر نوع آسیبی دور می‌کردیم تا می‌توانستیم روحیه و دل‌های بیشتری را شاد کنیم. سلاح ما در میدان جنگ نمایش بود و باید سعی می‌کردیم هرچه انرژی داریم صرف خنده رزمنده‌ها کنیم.

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “من هم دلم گریه می خواست”
لطفا برای ارسال یا مشاهده تیکت به حساب خود وارد شوید