شهید مرتضی آوینی کلمه «روزمرگی» را زیاد به کار میبرد و چقدر پرهیز میکرد که گرفتار این روزمرگی نشود.
اینها را همسرش مریم امینی میگوید، در گفتوگویی که با مرتضی سرهنگی و هدایتالله بهبودی انجام داده است، در همین کتاب «مرتضی آیینه زندگیام بود». شاید به همین خاطر است که در این کتاب هم ردپای چندانی از روزمرگریهای زندگی مشترک آنها نیست و امینی بیشتر به سیر و سلوک همسر شهیدش و اندیشههای او پرداخته است. حتی وقتی صحبت از ازدواج آنها میشود، به سادگی میگوید: «چیز خاصی ندارد که بشود به آن اشاره کرد. خیلی معمولی بود. سال ۱۳۵۴ بود که نامزد شدیم و خردادماه سال ۱۳۵۷ بود که ازدواج کردیم.» بعد، دیگر هر چه هست، بیشتر احوالات شهید آوینی است در مقاطع مختلف و در برخورد با آدمها و مقولات گوناگون. مثلا امینی از حالات آوینی در ایام انقلاب میگوید و آشنایی وی با امام راحل که نقطه پایانی بوده است بر جستوجوهای بیپایان و التهاب روحش. گرایش آوینی به سینما، قوام مذهبی او، سواد و مطالعات شهید و البته احساس مسئولیت در برابر کارهای خانه، از دیگر موضوعاتی است که امینی به آنها میپردازد. نظرات سید شهیدان اهل قلم درباره شهادت و جاودانگی، به همراه روایت به شهادت رسیدن راوی «روایت فتح» هم از فرازهای خواندنی این کتاب است.
صغری اکبرنژاد، متولد سال ۱۳۳۵ تهران و بزرگ شده همین شهر است. او در سال ۱۳۵۳ در رشته زیستشناسى دانشگاه تربیت معلم قبول شد و از همان روزها با مسائل عمیق اسلام آشنا شد.
در سال ۱۳۵۴به دلیل فعالیتهای سیاسی به زندان افتاد و در آنجا با خاله محمد جهانآرا آشنا شد. از همینجا بود که با افکار محمد و گروه «منصورون» نیز آشنایی یافت. او بعد از انقلاب و همزمان با وقایع سیاسی کشور با جهانآرا بیشتر آشنا شد و نهایت در کنار مزار برادر شهید او در تهران به عقد آن جوان ۲۳ ساله درآمد.
خانم اکبرنژاد در دو سال و دو ماهی که در کنار جهانآرا زندگى کرد، همواره پشتیبان او بود و در جبهههای نبرد نیز او را تنها نگذاشت. او از جهانآرا دو پسر به نامهای حمزه و محمدسلمان دارد.
نمای دور:محمد جهانآرا در سال ۱۳۳۳ در خرمشهر زاده شد. در سال ۱۳۴۸ تحت تاثیر جنبش اسلامی به رهبری امام (ره) همراه عدهای از دوستانش وارد مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی شد و گروه «اللهاکبر» را راهاندازی کرد. اواخر سال ۱۳۴۹ به عضویت گروه حزبالله خرمشهر درآمد و دو سال بعد با شناسایی ساواک زندانی شد.
جهانآرا در سال ۱۳۵۷ هنگامی که میخواست به سرپرستی شهید اندرزگو به اردوگاههای مقاومت فلسطین سفر کند، به دلیل کشتار مردم تهران از سوی رژیم شاه در میدان ژاله در هفدهم شهریور از سفر بازماند. اما بعد از پیروزی انقلاب پس از مدتها زندگی مخفی به خرمشهر بازگشت و کانون فرهنگی انقلابیون خرمشهر را تشکیل داد. در سال ۵۸ فرماندهی سپاه خرمشهر را عهدهدار شد و با شروع جنگ دوشادوش مردم از شهر دفاع کرد. گام دیگرش شکستن محاصره آبادان بود، اما شیرینی این پیروزی با سقوط هواپیمای او و همراهانش در مسیر تهران به تاریخ هفتم مهرماه تلخ شد.
از کتاب:پیوند جهانآرا و خرمشهر به نظر من به خاطر علاقه زیادی بود که محمد به خرمشهر داشت. جهانآرا میگفت: «مردم خرمشهر مظلوم واقع شدهاند. به آنها کمکی نشد. تجهیزاتی نیامد. آنان از دل و جان نیرو گذاشتند. جهانآرا میگفت من بعضی از شبها جسدهای بچههای خرمشهر را میبینم که توسط سگها تکهپاره میشود، ولی ما نمیتوانیم از سنگرها و پناهگاهها خارج شویم و این جنازهها را نجات دهیم. شب و روز جهانآرا خرمشهر بود.
برای فرستادن دیدگاه، باید وارد شده باشید.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.