30%تخفیف

دحیه کلبی بانویی است که در سال‌های ششم هجری قمری، صحابی رسول خدا بود و رساندن پیام رسالت پیامبر به اسقف مسیحی و پادشاه رم‌شرقی پای در مسیرهای مختلف و پرماجرا گذاشت که در کتاب «النا» با قلم رمان‌گونه‌ی رضا وحید نگاشته شده و توسط نشر جمکران به کتاب‌رسان آمده‌است، اگر مشتاق هستید در بستر ماجرای بانویی که در جنگ بدر اسلام آورد و در احد و خندق حضور داشت به تاریخ صدراسلام سفر کنید، و دحیة بن خلیفه کلبی را بیشتر به شناسید، به دنیای این نوشتار قدم بگذارید و در بخشی از آن بخوانید:

((مینوس زبانش را در دهان چرخاند و گفت: نمی ‌دانم چه بگویم. صدای کوبیده شدن در آمد. دحیه گفت: کیست؟

صدا گفت: ارباب! برایتان نوشیدنی آورده ‌ام.

دحیه گفت: داخل بیا، در باز است.

صدا به نظر مینوس آشنا آمد، در این چند روز زن‌ های زیادی را با النا اشتباه گرفته بود و وقتی مجبورشان کرده بود، روبند خود را بالا بزنند، فهمیده بود اشتباه بدی کرده است. اکنون نیز ترسید به اشتباه صدای النا به گوشش آمده باشد.

النا با روبند وارد حجره شد. مجمعه ‌ای در دستش بود با دو پیاله نوشیدنی. مینوس و النا چشم در چشم هم دوختند. دست النا لرزید و مجمعه کج شد و پیاله ها بر زمین افتاد. دحیه با تعجب به آنها نگاه کرد. النا به طرف در رفت تا بگریزد. مینوس سریع برخاست و او را گرفت، گفت: النا! تویی؟

مینوس روبند زن را بالا زد و سیلی محکمی به صورتش کوباند و او را روی زمین انداخت.»))

قیمت 90,300 تومان

نمایشگر تمام صفحه محتوا

موجود

اشتراک 0دیدگاه 22 بازدید

دحیه کلبی بانویی است که در سال‌های ششم هجری قمری، صحابی رسول خدا بود و رساندن پیام رسالت پیامبر به اسقف مسیحی و پادشاه رم‌شرقی پای در مسیرهای مختلف و پرماجرا گذاشت که در کتاب «النا» با قلم رمان‌گونه‌ی رضا وحید نگاشته شده و توسط نشر جمکران به کتاب‌رسان آمده‌است، اگر مشتاق هستید در بستر ماجرای بانویی که در جنگ بدر اسلام آورد و در احد و خندق حضور داشت به تاریخ صدراسلام سفر کنید، و دحیة بن خلیفه کلبی را بیشتر به شناسید، به دنیای این نوشتار قدم بگذارید و در بخشی از آن بخوانید:

((مینوس زبانش را در دهان چرخاند و گفت: نمی ‌دانم چه بگویم. صدای کوبیده شدن در آمد. دحیه گفت: کیست؟

صدا گفت: ارباب! برایتان نوشیدنی آورده ‌ام.

دحیه گفت: داخل بیا، در باز است.

صدا به نظر مینوس آشنا آمد، در این چند روز زن‌ های زیادی را با النا اشتباه گرفته بود و وقتی مجبورشان کرده بود، روبند خود را بالا بزنند، فهمیده بود اشتباه بدی کرده است. اکنون نیز ترسید به اشتباه صدای النا به گوشش آمده باشد.

النا با روبند وارد حجره شد. مجمعه ‌ای در دستش بود با دو پیاله نوشیدنی. مینوس و النا چشم در چشم هم دوختند. دست النا لرزید و مجمعه کج شد و پیاله ها بر زمین افتاد. دحیه با تعجب به آنها نگاه کرد. النا به طرف در رفت تا بگریزد. مینوس سریع برخاست و او را گرفت، گفت: النا! تویی؟

مینوس روبند زن را بالا زد و سیلی محکمی به صورتش کوباند و او را روی زمین انداخت.»))

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “النا”
لطفا برای ارسال یا مشاهده تیکت به حساب خود وارد شوید