
«محمدرضا شفیعی» سال ۴۹ در محله «دروازه ری» قم به دنیا آمد؛
وی در ۲۸ خردادماه سال ۶۳ عازم جبهه شد و چهارم دی ماه سال ۶۵ هنگام باز کردن معبر در عملیات «کربلای چهار» مجروح و اسیر شد؛
و پس از ۱۰ روز در اردوگاه اسرای شهر «موصل» عراق به شهادت رسید.
قیمت 134,100 تومان
5 عدد در انبار
«محمدرضا شفیعی» سال ۴۹ در محله «دروازه ری» قم به دنیا آمد؛
وی در ۲۸ خردادماه سال ۶۳ عازم جبهه شد و چهارم دی ماه سال ۶۵ هنگام باز کردن معبر در عملیات «کربلای چهار» مجروح و اسیر شد؛
و پس از ۱۰ روز در اردوگاه اسرای شهر «موصل» عراق به شهادت رسید.
پیکر مطهر این شهید عزیز را در قبرستان «الکخ» مابین «سامرا» و «کاظمین» دفن کردند؛
پس از ۱۶ سال هنگام مبادله اسرا در تاریخ ۴ مردادماه سال ۸۱ پیکر شهید «شفیعی» در حالی که سالم بود،
به وطن بازگردانده و در گلزار شهدای علی بن جعفر (ع) قم خاکسپاری شد.
بخشی از مقدمه کتاب «شانزده سال بعد» :
«شانزده سال بعد» روایتی است از زندگانی یکی از هزاران سرباز روح خدا که واژه خشونتبار جنگ را با حضور شورآفرین خود،
به تعبیر کلام روشنگر حضرت امام (ره) به دفاع مقدس مبدل کرد.
روایتی ساده، بیتکلف و صمیمی درست شبیه خود محمدرضا.
او که روزگاری با ما و در کنار ما زیست، در خوشیها و ناخوشیها، تلخیها و شیرینیهای زندگی با خدا رفاقت کرد
و در عمر کوتاهش تعبیر عبارت نورانی «یا رفیق من لا رفیق له» شد.
آزاده شهیدی که یار، همرزم و همسنگرم در روزهای دود و باروت و لحظههای لبریز از یاد خدا در سالهای جنگ بود.
برشی از کتاب :
دستهایم را جلو بردم.
قفل شانزده سال دوری و انتظار را باید میشکستم.
«بسم الله» گفتم و گره کفن را باز کردم.
قلبم محکم میزد و کم مانده بود از جا کنده شود.
شاید اگر میتوانستم فریاد بزنم و ذرهای از حیرتم را بیرون بریزم، تحمل دیدن آن صحنه برایم راحتتر میشد.
آنچه جلوی چشمهایم بود، با تمام دیدهها و شنیدههایم حتی دم تا آن روز تفاوت داشت.
پلکهایم را چندین بار بههم زدم تا اگر خوابم یا در تنگی و تاریکی قبر به اشتباه افتادهام، از فکر و خیال بیرون بیایم؛
ولی نه خواب بودم و نه اشتباه میکردم.
بغض، گلویم را فشار میداد.
دلم میخواست فریاد بزنم.
بگویم خدایا! چرا الان، چرا امروز، چرا اینطور باید محمدرضا را نشانم بدهی!؟
برای فرستادن دیدگاه، باید وارد شده باشید.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.