حتماً تابهحال مستندهایی را که از صداوسیما دربارۀ مدافعان حرم پخش میشود را دیدهاید. در این مستندها طبیعی است که چهرۀ فرماندهان و شخصیتهای کلیدی تار شده باشد؛ اما چرا انقدر تعداد این افراد ناشناس زیاد است؟ مگر یک گروهان کوچک از سربازهای مدافع حرم چند فرمانده دارد؟! دلیل این مسئله گروهی از مبارزان مخلص اسلام هستند که داوطلبانه به سوریه رفتند و در این کتاب، یکی از آنها را به شما معرفی میکنیم.
کتاب «نخساییها؛ جلد دوم» دربارۀ رزمندگان دلیری است که باوجود تمام موانع موجود، از موارد امنیتی گرفته تا هزینههای گزاف، همه را به گردن میگرفتند و بدون هیچ ثبت نام رسمی از طرف ارگانهای نظامی، برای دفاع از حرم بانو زینب کبری (س) به آنسوی مرزها میرفتند. نخساییها در ابتدا خلاصهای طنزآمیز بود از «نیروهای خودسر سپاه اسلام»؛ اما بعد این ابداع جالب بچههای جبهۀ مقاومت از قالب شوخی درآمد و از زبان درجات بالاتر به عنوان «نیروهای خودجوش سرزمینهای اسلامی» به کار برده شد. حالا در این کتاب که دومین کتاب از یک مجموعۀ دوجلدی است، به زندگی و خاطرات «شهید کشتیگیر سجاد عفتی» میپردازیم؛ یکی از دلاورمردانی که از اقشار کمبضاعت اجتماع بودند و با فروش موتور یا ماشین یا فرش زیر پا یا طلای همسر به سوریه میرفتند؛ و تازه بعد از آن، تمام دردسرهای شناختهشدن توسط سپاه قدس و برگردانده شدن به ایران را به جان میخریدند؛ برای اینکه بتوانند در «جهاد فی سبیل الله» سمتوسوی درستی را بگیرند. این کتاب فقط یک داستان در ژانر جنگی نیست. «مصطفی آقامحمدلو»، جانباز بزرگوار ایرانی، داستان همرزم شهیدش را در جدال با وحوش داعشی در ابعاد مختلفی به تصویر میکشد؛ از زندگی سادۀ او در شهریار، تا فراز و نشیبهایش در مسیر حرفۀ کشتی، و رسیدن به درجۀ رفیع شهادت در سال 94، در عملیات خانطومان و برای آزادسازی شهر حلب.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«به خودم که آمدم دیدم پهنۀ گونههایم از اشک خیس شده است. روایت چند دقیقهای که امیرحسین با آن حال منقلب از شهادت سجاد میکرد، اولین روضهای بود که اول تا آخر آن را با همۀ وجود شنیدم و مثل ابر بهار بیاختیار باریدم. دلم نمیآمد با شالم صورتم را خشک کنم. امیرحسین از پهلوهای خونین سجاد، ابتدا به درب شکستۀ خانه علی رفت و سپس روضه را به حرم بیبی در زینبیّه برد و بعد به کربلا رفت. بعد از روضه، بدون اینکه امیرحسین را ببینم از حسینیه خارج شدم و به سمت خانه رفتم. او میدانست جواب تمام سؤالهایم را در روضۀ آن شب خواهم گرفت. جواب گرفته بودم. جواب خیلی از سؤالات و شبهاتی که سالها در ذهنم مانده بود و خیلی چیزهای دیگر که تاکنون به واسطۀ فضای شغلی و حرفهای به آن فکر نکرده بودم، در خانه هنوز ردّ بغض از گلویم نرفته بود؛ اما حال خوشی داشتم. گریۀ آن شب پس از مدّتها سبکم کرده بود. روی تخت افتادم و نفهمیدم کی به خواب رفتم.»
برای فرستادن دیدگاه، باید وارد شده باشید.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.